قصه باف

Image Post
داستان گربه بی‌خواب
هر روز نقاشی‌ها و قصه‌های کوتاهی به قلم کودکان برای قصه باف ارسال می‌شود. ما آن‌ها را با شما عزیزان به اشتراک می‌گذاریم. شما هم می‌توانید قصه‌های خود را برای ما ارسال کنید.

قصه باف: قصه امروز از محمد طاها ده ساله

یکی بود یکی نبود.غیر از خدا هیچ کس نبود.

یه شبی یه گربه بود که خوابش نمی‌برد.

اون اومد رو لب دیوار نشست تا اطرافش رو نگاه کنه ببینه چه خبره.

یه دفعه چشمش به یه فانوس افتاد که روی درخت داشت تکون می‌خورد.

گربه هرچی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسید.

اینقدر اونجا وایستاد تا پاش لیز خورد و افتاد زمین یه پاش شکست.

لطفا شکیبا باشید...
خطا

لطفا دیدگاه خود را بنویسید